بچه ها سال تحصیلی نزدیکه و هفته ی دیگه نه دوشنبه ی بعدش بد بختی شروع میشه .منم ۲۷ مهر تولدمه ساعت ۳ تا ۴ یا ۴ و نیم ادامه داره بعدش سوپرایز پاک میشه دیگه خودت میدونی نمیدونی چه چیزی اماده کردم حالا دوستامو دعوت میکنم یا دوستای انسی تو که نمیشناسمت دیگه من نمیدونم شایدم گذاشتم جمعه راحت باشیم ولی حالا برو ادامه عکس گذاشتم راستی با لا اخره لپ تابم درست شد,عکس/عکس لاکپشت/عکس لاکپشت های نینجا/ ...ادامه مطلب
سلامی دوباره به خاطر سارا جون برین ادامه داستان اونجاست,داستان/لاکپشت ها/ داستان لاکپشت ها/ داستانه لاکپشت های نینجا/ ...ادامه مطلب
خب سلام بچه ها خوبین خوشین سلامتین اینم داستان گلا برین نگا کنید راستی چون این قسمت رو خیلی دوست دارم براش رمز گذاشتم 5 نظر در قسمت هایی که نظر کم دارن هدیش رمزه,داستان/لاکپشت ها/ داستان لاکپشت ها/ داستان لاکپشت های نینجا/ ...ادامه مطلب
سلام گلا ببخشید نتمون قطعه برای هین نیومدم تو شهرمون نتا کلا قطعا با نت کرمون خونه ی خالم اومدم خب داستان برین ادامه, ...ادامه مطلب
سلوم داستان تو ادامه,داستان/داستان/داستان لاکپشت های نینجا/ ...ادامه مطلب
سلومی دوباره برو ادامه داستان اونجاست,داستان/لاکپشت ها/ داستان لاکپشت ها/ داستانه لاکپشت های نینجا/ ...ادامه مطلب
برو ادامه داستان هست,نظر یادتون نره ...ادامه مطلب
اینم داستان بروادامه,نننننننننننننننننننظظظظظظظظظظظظظظظظظظظرررررررررررررررررررررر ...ادامه مطلب
برو برو من هنوز قهرم اما مهربونیم اجازه نداد در ناراحتی بمونی,نظر یادتون نره ...ادامه مطلب
عیدتون مبارک برین ادامه داستان اونجاست,عیدتون مبارک ...ادامه مطلب
گفتم تا مرور گرمون خراب نشده بزارم داستانو میدونی دیگه کجا بری ادامه ای ادامه بدو برو ای ادامه راستی میخوام زود داستانو تموم کنم چون میخوام چند تا داستان دیگه بزارم چون مدرسه ها کم کم داره شروع میشه ببخشید ولی داستان هنوز ادامه داره خیلیم داره برا همین خلاصش میکنم میرم,نظر یادتون نره ...ادامه مطلب
برو ادامه برو دیگه,نظر یادتون نره ...ادامه مطلب
الیسا رفت و صبحانه رو اماده کرد وقتی امیلی بیدار شد و ساعت رو دید فریاد زد کی تو گوشای من چوب پنبه گذاشته سوزان گفت=لئو.بعد هم امیلی رفت و محکم زد تو دهن لئو لئو گفت= چی کار میکنی.امیلی ماسک رو از صورتش برداشت و گفت= ببین.واقعا صورتش وحشت ناک شده بود.مایکی شروع کرد به خندیدن و گفت=خانوادگی اینجوریین.سوزان محکم زد تو دهنش و گفت= من خواهرشم .بعداز صبحانه استادپرسید=شماها اینجا چی کار میکنید. سوزان گفت=ما مادر و پدرمونو از دست دادیم منم داشتم میدویدم که افتادم داخل فاضلاب.امیلی اومد جلو و گفت=انجلا میشه شب پیش تو بخوابم هر چند که جا کوچیکه.انجلا=حتما.الیسا=پس تو هم بیا تو اتاق من سوزان.سوزان=باشه.امیلی=میشه ما خواهرمون انسی و دوستاشو رو هم بیاریم.استاد=باشه.سوزان زنگ زد به خواهرش و او نا اومدن.سوزان=این خواهرما اانسی و دوستاش روکسانا دل را و سونیا هستن اونا هم اواره اند.مایکی اومد و گفت=بیاید با من بخوابین خانم انسی.انسی=حتما.راف=خانم دل ارا...دل ارا=حتما.دان=خانم س...سونیا=حتما اقای دان.لئو= افتخار میدین.روکسانا=حتما. و همه به خواب عصر رفتن و ... ادامه دارد,نظر یادتون نره ...ادامه مطلب
برین ادامه=این عکسا شیرینیه دوستیه منو مایکیه,نظر یادتون نره ...ادامه مطلب
برین ادامه,نظر یادتون نره ...ادامه مطلب