داستان عشق لاکپشتی قسمت دوم

ساخت وبلاگ

امکانات وب

پربازدید ترین ها
رونیکا اونا رو دونه دونه از راه فاضلاب به خونشون برد برادراش همراه بااستاد به جنگل رفته بودند پس هنرمند مورد علاقه ی هر برادرشو تو اتاق اونا خوابوند و رفت تا غذا رو درست کنه ناگهان اما از خواب بیدار شد و اومد بیرون و گفت=

من کجام.رونیکا از اشپز خونه بیرون اومد و گفت=مادام اما شما تو خونه ی ما هستید.در همون لحظه هستی بیرون اومد و فریاد زد=چه خوشگلن عکسای منتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد.رونیکا تا اومد جواب بده اما فریاد زد=هستی.هستی بدون اینکه نگاش کنه چرخیدو گفت=کر شدمتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد.ناگهان سلنا و لوسی به هوش اومدن و رفتن بیرون همشون به هم نگاه میکردند و دعوا را شروع کردن رونیکا تا اومد چیزی بگه برادراش وارد شدن همه دهناشون باز موند دخترا وقتی لاکپشتا رو دیدن جیغ زدن به غیر از اما و هستی هستی گفت=وای چه خوشگلند.همه پریدند جلو و لئو گفت=خانم س ل ن ا...

 

 

 

لاکپشت های نینجا...
ما را در سایت لاکپشت های نینجا دنبال می کنید

برچسب : نظر یادتون نره, نویسنده : خرم سلطان mik بازدید : 1066 تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 ساعت: 23:30