داستان مایکی بسه

ساخت وبلاگ

امکانات وب

پربازدید ترین ها
امی با نگرانی اسمونو نگاه میکردو دستانش را به هم میزد ناگهان جیغش به اسمان رفت ناخونش شسته بود تالینا اروم اروم از پله ها بالا رفت دستشو گرفت و با خونسردی دستشو داخل الکل کرد ونوس تند و تند از پله ها بالا اومد و نفس نفس زنان و با چشمانی سرخ شده فریاد زد=لاروتا کجاست هاها دریا کوش کوش.تالینا اروم اروم جلو اومد و گفت=اروم باش چرا اینقدر هس هس می کنی اونا رفتن بیرون ودیگه و.امی=نگاه ناخونمو پوره پوره شده.ونوس=بس کن دیگه اه.لاروتا=سلام.دریا=سلام حالتون چه طوره.ونوس=کجا بودین.لاروتا=پیش نامزد خانم خانما.دریا=-نمیدونی محمت عالی بود.امی=اره جون خودت بهتره به سن و سالتم توجه کنی .ونوس=تازه اون ترکیه.دریا=که چی.امی=وایییی لولو.راف=خاک تو سرت مایکی لومون دادی.ودخترا با تعجب و ترس گارد گرفتن مایک گفت=اونا نینجان و زد زیر خنده.ناگهان امی رفت جلو و انچنان سریع نانجیکویه مایکیو برداشت که مایکی هنوز داشت میخندید ناگهان دریا حمله کرد و همه شونو له کرد دانی هم اسپری بیهوش کننده رو زد تو صورتشون و اونا بیهوش شدن نامردا نظر نمی دین باش ندین یه بار نظر ندین من با شما ها له کنم چی گفتم بای تا های لاکپشت های نینجا...
ما را در سایت لاکپشت های نینجا دنبال می کنید

برچسب : داستان,لاکپشت ها, داستان لاکپشت ها, داستان لاکپشت های نینجا, نویسنده : خرم سلطان mik بازدید : 1721 تاريخ : سه شنبه 19 شهريور 1392 ساعت: 14:13