اما نمک نبود امیلی فریاد زد=لئو لئو لئومیکشمت لئو لئو ای بابا اقای لئوناردو داوینچی جناب سردا لشکر هشتا لاکپشت لئو لئو ای خدا لئو لئو حمله کردن.لئو=ها ها دشمن کو شمشیرم کو.امیلی=هه هه هه ترسیدی.لئو=امیلی.امیلی=پاشو پاشو برو نمک بگیر وگرنه غذا بی غذا.لئو=باشه.استاد بعد از رفتن لئو اومد و گفت=عصری فکر کردن بهتره بعد از ناهار و استراحت برین بیرون.همه به غیر از لئو چون نبود گفتن=اره.بعد از ناهار و استراحت همه رفتن بیرون شب بود انسی=مایکی من بستنی میخوام.مایکی=باشه الان میرم میخرم عزیزم
بعداز خریدن بستنی اونا رفتن تو پارک و بستنی رو خواردن مایکی ناگهان فهمید انسی داره صداش میکنه و وقتی مایکی سرشو چرخوندانسی بغلش کرد و گفت کاش ادم بودی و هم دیگرو بوسیدن
روکسانا= لئو بیا بریم اونجا.دان=باشه.بالای قله دان گفت=خب ببین این مولکولو بااین اتم...روکسانا=بس کن بیا ستاره هارو ببینیم.دان=باشه.واونا ستا ره ها رو نگا کردنلئو=هی تو جر زدی که برنده شدی.سونیا=من اره من.وشروع کردن به دعواراف=میای برقصیم.دل ارا=اره اره یعنی بله.=پس اونا شروع کردن تو مجلس رقص رقصیدنجنیفر=دخترا برادرامون عاشق شدن رفت.همه=اره.بعد الیسا همه رو بغل کرد و گفت دوستون دارم
استادم توخونه نشسته بود و به فکر فرو رفته بود دیگه...
بای بای تا جمعه
لاکپشت های نینجا...برچسب : نظر یادتون نره, نویسنده : خرم سلطان mik بازدید : 960