راف میزد توسرش و میگفت مایکی مرد مایکی مرد و اشک میریخت ادم دلش کباب میشد.دان=ی هوشه نترس بابا فقط ضربه مغزی شده.لیو=ضربه مغزی.دان=اگه بیفا بودیمو رفتیم.راف=مایکی.هستی=ببخشید کیفمو جا گذاشتم وای.و غش کرد لاکپشتا برش داشتن گذاشتنش رو تخت.دان=لیو پیتزا داریم.لئو=برا چی.دان=داریم.لئو=بیا.دان پیتزارو گرفت جلوی دماغ مایکی ناگهان مایکی پرید بالا و غذارو خورد راف دویدو مایکیو بغل کرد.
ببخشد کم بود پسر خالم گیرداده الان قطش میکنه چند تا عکس میزارم میرم بای تا عکس
لاکپشت های نینجا...برچسب : نویسنده : خرم سلطان mik بازدید : 1644